جواني ، داستاني بود
جولای 11, 2024از مهرگان بيزارم و از نام پائيز-
جولای 11, 2024افسرده ، بي پناه ، پريشانحال ــــ
افتاده ام به گوشه ي تنهائي
من يكطرف نشسته ام و غمها
ايستاده اند گرم و صف آرائي
***
در بزم گرم زندگيم، بيگاه
سنگي فتاد و ساغر من بشكست
طفلم رميد و همسر من بگريخت
دستي رسيد و رشته ما بگسست
***
عمري قرار زندگيم بودند
رفتند و هيچ صبر و قرارم نيست
خواهم ز چنگ حادثه بگريزم
ايواي من كه پاي فرارم نيست
***
كو خنده هاي كودك دلبندم؟
آن گر مخوي نغمه سرايم كو؟
آنكس كه كودكانه گه بيگاه ـــ
ميگفت قصه ها ز برايم كو؟
***
ايواي از شكنجه هاي تنهائي
كو همسرم؟ كجاست هماغوشم؟
فرزند من كجاست كه با شادي ـــ
بالا رود ز دست و سر و دوشم؟
***
خاموش مانده خانه من امشب
در آن خروش و همهمه بر پا نيست
دلبند كودكم كه دلم ميبرد ـــ
آرام جان خسته « بابا » نيست
***
اي تك ستاره هاي شب تارم
اي اشكها! ز ديده فرو ريزيد
اي لحظه هاي غم زده! بنشينيد
اي ديوهاي حادثه! بر خيزيد
***
در اين شب سياه غم آلوده
من هستم و سكوت غم انگيزي
وز اين سياه چال ،نصيبم نيست ـــ
جز واي واي شوم شباويزي.