اي علي اي شاهكار اوستا آفرينش !
جولای 11, 2024تنهاي تنها-
جولای 11, 2024الاهي بدلهاي افروخته
بجانهاي از عاشقي سوخته
بآهي كه بر جاني آتش زده
بجاني كه سوزد چو آتشكده
به اشكي كه در ماتمي ريخته
چو گوهر به مژگاني آويخته
بچشمي كه از غم در آن خواب نيست
بجاني كه يكدم در او تاب نيست
بلبخند تلخ تهي دستها
بفرياد از عاشقي مست ها
بهر كس كه سوزيست در جان او
بدردي كه مرگ است درمان او
بآن مادر پير دلسوخته
كه چشمش براه پسر دوخته
به پايي كه پوينده راه تست
بدستي كه هر شب بدرگاه تست
بهر نو عروسي كه ناكام، مرد
به پر بسته مرغي كه در دام، مرد
به پير تهي دست با آبروي
بزنهاي غمگين آشفته موي
به دردي كه در سينه ها خفته است
به رازي كه در سينه، ناگفته است
به بيمار آشفته از دردها
بانده فقر جوانمردها
بانعام خود سر فرازيم ده
ز ديگر كسان بي نيازيم ده
خدايا! بخون شهيدان تو
بآيات جانبخش قرآن تو
به آه سحر خيز شب آشنا
به بيمار با سوز تب آشنا
به آن دل كه از غصه ويرانه است
بآن زن كه آهش غريبانه است
بشبناله بينوايان پير
به طفل يتيمي كه ناخورده شير
بعشقي كه با شرم آميخته
به اشكي كه در عاشقي ريخته
بمردي كه شرمنده و خسته پاي
بدست تهي رو نهد بر سراي
به اشك جوانان پرهيزكار
كه ريزد ز بيم تو در شام تار
به شبهاي تلخ دل افسردگان
ببانگ عزاي جوانمردگان
بموئي كه از غم پريشان شده
بروئي كه در گريه پنهان شده
به آن واپسين دم كه هنگام مرگ
جواني خورد جرعه از جام مرگ
به شبناله مادري دردناك
كه دارد عزيزي در آغوش خاك
بآن بي پناهي كه در بيكسي
بنالد كه يكدم بدادش رسي
بده بخت آنم كه ياري كنم
ز غمخوارگان غمگساري كنم
الاهي باندوه پيغمبران
بدلهاي تابان دين پروران
به زندانياني كه در غربتند
بآوارگاني كه در غربتند
بآن دل كه در آن بجز آه نيست
بجاني كه از شادي آگاه نيست
به آخر دم مادري دلپريش
كه گريد بفرزند تنهاي خويش
به آنان كه از غصه آكنده اند
بغربت بهر سو پراكنده اند
به بيمار حيران مرگ انتظار
به بدرود محكوم در پاي دار
بطفلي كه آهيش در سينه است
و تنها كس او در آئينه است ـ
سيه جامه پوشد ز شام سياه
بشب شير نوشد ز پستان ماه ـ
بخسبد غريبانه در سوز تب
بآهنگ لالائي مرغ شب
بدان شام سريد كه عريان تني
شود گرم، با ياد پيراهني
به صبح يتيمان شب زنده دار
بشام غريبان بي غمگسار
ببخشا مرا دولت بندگي
كه فردا نگريم ز شرمندگي