مخوان آواز،اي دختر!
جولای 11, 2024جنبش اول كه قلم بر گفت
جولای 11, 2024دخترم! با تو سخن ميگويم
گوش كن، با تو سخن ميگويم :
زندگي در نگهم گلزاريست
و تو با قامت چون نيلوفر ـ
شاخه پر گل اين گلزاري
من در اندام تو يك خرمن گل مي بينم
گل گيسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب
من به چشمان تو گلهاي فراوان ديدم
گل تقوا ـ
گل عفت ـ
گل صد رنگ اميد
گل فرداي بزرگ
گل دنياي سپيد
***
ميخرامي و تو را مينگرم
چشم تو آينه روشن دنياي منست
تو همان خرد نهالي كه چنين باليدي
راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدي
همچو پر غنچه درختي، همه لبخند شدي
ديده بگشاي و در انديشه گلچينان باش
همه گلچين گل امروزند
همه هستي سوزند
***
كس بفرداي گل باغ نميانديشد
آنكه گرد همه گلها بهوس ميچرخد ـ
بلبل عاشق نيست ـ
بلكه گلچين سيه كرداريست ـ
كه سراسيمه دود در پي گلهاي لطيف ـ
تا يكي لحظه بچنگ آرد و ريزد بر خاك
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاك
تو گل شادابي
به ره باد، مرو
غافل از باغ مشو
***
اي گل صد پر من!
با تو در پرده سخن ميگويم :
گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
كس نگيرد ز گل مرده سراغ
***
دخترم! با تو سخن ميگويم:
عشق ديدار تو بر گردن من زنجيريست
و تو چون قطعه الماس درشتي كمياب
« گردن آويز » بر اين زنجيري
تا نگهبان تو باشم ز « حرامي » هر شب
خواب بر ديده من هست حرام
بر خود از رنج به پيچم همه روز
ديده از خواب بپوشم همه شام
***
دخترم، گوهر من !
گوهرم، دختر من !
تو كه تك گوهر دنياي مني
دل بلبخند « حرامي » مسپار
« دزد » را « دوست » مخوان
چشم اميد بر ابليس مدار
***
ديو خويان پليداي كه سليمان رويند
همه گوهر شكنند
« ديو » كي ارزش گوهر داند ؟
نه خردمند بود ـ
آنكه اهريمن را ـ
از سر جهل، سليمان خواند
***
دخترم ـ اي همه هستي من !
تو چراغي، تو چراغ همه شبهاي مني
به ره باد مرو
تو گلي، دسته گل صد رنگي
پيش گلچين منشين
تو يكي گوهر تابنده بي مانندي
خويش را خوار مبين
***
آري اي دختركم، اي به سراپا الماس
از « حرامي » بهراس
قيمت خودمشكن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس