اشعار ابوالقاسم کریمی
سپتامبر 11, 2023گالری اشعار و نوشته ها:ابوالقاسم کریمی/بخش اول
سپتامبر 12, 2023باران میبارد ، روی شیشههای تر خاطرات تلخ
***
خندههای قدیمی
در خاطرات محبوس
غم از دور نگاه میکند
***
غم سایه ای میماند که پشت سرت میدود رو به خورشید باش تا سایه پشت سرت بماند
***
تنهایی را میشناسم چون همیشه با من است چون هرگز از من جدا نمیشود چون هرگز به من رحم نمیکند
***
تو رفتی
بهار دیگر نمیآید
***
پروانه سبز
پر میزند به سمت شمع
عشق ما
مثل او
***
باران میبارد
خاطرات میآیند
دلم برایت تنگ است
***
غم
یک باران است
که اشک هایت را می شوید
اما
هیچ کس نمی فهمد
***
غم یک سایه است که هرگز از من جدا نمی شود
***
در این جاده طولانی که زندگی نامش هست ، شادی یک سراب است که هر چه بیشتر به آن نزدیک می شوم، بیشتر از دستم فرار می کند…
***
بهار می آید
گلها می شکفند
تو کجایی؟
***
در دریای پرتلاطم روزگار سوار بر قایقی فرسوده ام میخواهم به جای دشمنی راه نجاتی بجویم
***
غم رنگ ندارد، ولی رنگها را تیره میکند
غم صدا ندارد، ولی صداها را خفه میکند
غم بو ندارد، ولی بوها را تلخ میکند
***
تنها مانده ام ، در این روزهای سیاه بی پایان …
***
از عشق
فقط لبخندی به جا مانده
از شادی تنها جای پایی
و از امید هیچ چیز نمانده است
***
شب در چشم ها پرسه میزند ، و خواب ماجرایی ست که هزار سال تکرار شده است.
***
در این شب تاریک
فقط صدای قلبم
با من همراه است
***
…و آن صدای ضربان قلبش بود که آخرین بار تکرار شد ، آخرین بار