شعر_ابوالقاسم کریمی

 تنهایی امروز ما

جاده ایست

به سمت دیروز

_

خدایا

بگو

غم را

چگونه از قلب شکسته ام

بیرون کنم؟

حالا که رفته ای

تنها

صدای ساعت را

می شنوم

_

در خاموشی شب

صدای قلبم را می شنوم ،

می گوید

دوستت دارم

_

یک عقاب بی وطن

در آسمان بی پایان

پرواز میکند

پرواز

_

در انبوه جمعیت

گم کرده ام

خود را،

من تنها ترم

یا تو

_

گیاه هرزه را

کسی دوست ندارد

حتی اگر

زیبا باشد

_

در کویر بی پایان

یک ذره شن

در حال رقصیدن

_

تنها،ساکت،سرگردان

در کنج اتاقم نشسته ام

به آینده فکر میکنم

_

ستاره ها

پشت ابر سیاه

چراغ ها ، خاموش ،

ما کجا هستیم؟

_

تنهایی ما

مانند غم

کهنه و عمیق است ،

این را گفت

وَ دیگر نماند.

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

20/مهر/1402

دیدگاهتان را بنویسید