نمونه اشعار زیبا از مهدی اخوان ثالث/27

با همین چشم، همین دل
دلم دید و چشمم می‌گوید
آن قدر که زیبایی رنگارنگ است،‌هیچ چیز نیست
زیرا همه چیز زیباست،‌زیباست،‌زیباست
و هیچ چیز همه چیز نیست
و با همین دل، همین چشم
چشمم دید، دلم می‌گوید
آن قد که زشتی گوناگون است،‌هیچ چیز نیست
زیرا همه چیز زشت است،‌ زشت است،‌ زشت است
و هیچ چیز همه چیز نیست
زیبا و زشت، همه چیز و هیچ چیز
و هیچ، هیچ، هیچ، اما
با همین چشم‌ها و دلم
همیشه من یک آرزو دارم
که آن شاید از همه آرزوهایم کوچک‌تر است
از همه کوچک‌تر
و با همین دل و چشمم
همیشه من یک آرزو دارم
که آن شاید از همه آرزوهایم بزرگ‌تر است
از همه بزرگ‌تر
شاید همه آرزوها بزرگند، شاید همه کوچک
و من همیشه یک آرزو دارم
با همین دل
و چشم‌هایم
همیشه


چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمه‌های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم این سوی و آن سو خست؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعلهٔ بیمار لرزیدن
برگ چونان صخرهٔ کری نلرزیدن
یاد رنج از دست‌های منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر
هرگز و هرگز
بر بیابان غریب من
منگر و منگر
سایهٔ نمناک و سبزت هر چه از من دورتر،خوش‌تر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمهٔ سبزی بروید باز، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناک اندهان ماند سرود من

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا