امشب دلم آرزوی تو دارد
نجواکنان و بی آرام، خوش با خدایش
مینالد و گفت و گوی تو دارد
- تو، آنچه در خواب بینند،
پوشیده در پردههای خیال آفرینند
تو، آنچه در قصه خوانند
تو، آنچه بی اختیارند پیشش
و آنچه خواهند نامش ندانند –
امشب دلم آرزوی تو دارد.
دل آرزوی تو وانگاه
این بستر ِ تهمت آغشتهٔ چشم در راه
بوی تو، بوی تو، بوی تو دارد . - بوی تو در لحظههای نه پروا، نه آزرمی از هیچ
تن زنده، دل زنده، جان جمله خواهش
هولی نه، شرمی نه از هیچ
آن بو که گوید تو هستی
در اوج شور هوس، اوج مستی
جبران ِ خشمی که از خلوت دوش دارم
خواهی دلم جویی، اما همه تن پرستی
و آن بو که چون عشوههای تو گوید: عزیزا!
دریاب کاین دم نپاید
دریاب و دریاب، شاید
دیگر به چنگت نیاید
امشب شبی دان و عمری، میدیش
آن شکوه و خشم دوشین رها کن
مسپار دل را به تشویش-
ای غرقهٔ نور در این شب ِ تلخ ِ دیجور
این بستر امشب – شگفتا، چه حالی ست! –
بوی تو، بوی تو دارد
بوی شبستان ِ موی تو دارد
بوی شبانی که خوشبخت بودیم
در بستری تا سحر می غنودیم
بوی نترسیدن ما
از “او” من، همچو “او” ی تو دارد - بوی گلاویزی و بی قراری
و لذت کامیابی
و شور ِ با عشق، شب زنده داری –
امشب عجب بسترم باز بوی تو دارد.
تو راه ِ روحی، کلید گشایش
وین زندگی را چه بیهوده! – تنها بهانه
تو صحبت ِ عشق و آنگاه
خواب ِ خوش ِ آشیانه
در سازهای ِ غم آلود ِ این عمر ِ بی نور
پرشور تر پردهٔ عاشقانه .
در مرگ بوم ِ بیابان
و در هراس شب ِ دم به دم ظلمت افزا
هر گوشه صد هیکل هیبت آور هویدا
آنگه که دیری ست دیگر
از راه و یراه، چون امن و تشویش
یک رشته گم گشته، صد رشته پیدا.
و مرد ِ آشفتهٔ رفته هر سوی
صد بار گشته ست نومید و غمگین
از عشوه و غمز ِ صد کورسوی دروغین –
ای ناگهان در پس ِ تپهٔ وحشت و یأس
آن شعلهٔ راستگوی نشانی!
ای واحه ی زندگی، خیمهٔ مهربانی!
بعد از چه بسیار دشواری ِ تلخ و جانکاه
شیرین و بی منت آسایش رایگانی!
تو نوش ِ آسایشی، ناز ِ لذت
تو راز ِ آن، آن ِ جان و جمالی
ای خوب، ای خوبی، ای خواب
تو ژرفی و صفوت برکههای زلالی
یک لحظهٔ ساده و بی ملالی
ای آبی روشن، ای آب ….