بچه ها! آرام
جولای 11, 2024دردمندان را دوايي نيست در ميخانه ها
جولای 11, 2024واي … صد واي … اختر بختم
پدرم، آن صفاي جانم مرد
مرگ آن مرد، ناتوانم كرد
چكنم؟ بعد از او توانم مرد
هر پدر، تكيه گاه فرزندست
***
ناله، بي او چگونه سر نكنم؟
او بمن شوق زندگاني داد
نيست شد تا مرا توان بخشيد
پير شد، تا بمن جواني داد
او خداوند ديگر من بود
***
پدرم لحظه هاي آخر عمر
نگه خويش در نگاهم دوخت
بمن آن ديدگان مرگزده
بيكي لحظه، صد سخن آموخت
نگهش مات بود و گويا بود.
***
واپسين لحظه، با نگاهي گفت:
واي، عفريت مرگ، پيدا شد
آه … بدرود، اي پسر، بدرود !
دور، دور جدائي ما شد
اي پسر جان! پدر ز دست تو رفت.
***
نگه بي فروغ او ميگفت:
نور چشمان من، خدا حافظ !
واپسين لحظه ها ديدارست
پسرم! جان من – خداحافظ
تو بمان، زندگي براي تو باد.
***
آفتاب منست بر لب بام
شمع عمرم رود به خاموشي
قصه تلخ زندگاني من
ميرود در دل فراموشي
تو، پدر را زياد خويش مبر.
***
چون پدر را بخاك بسپاري
پا نهي بي اميد در خانه
نيست بابا، وليك ميشنوي
بانگ او را بصحن كاشانه
من چه گونه دل از تو برگيرم؟
***
باد باد آنزمان كه شب، همه شب
از برايت فسانه ميخواندم
همره لاي لاي مادر تو
تا بخوابي، ترانه ميخواندم
واي ! آن عهد ها گذشت، گذشت.
***
در جهاني كه بس تماشا داشت
شد تمام اين زمان سياحت من
زندگاني بجز ملال نبود
مرگ، آرد پيام راحت من
زندگاني ما پس از مرگ است.
***
همره ناله هاي آرامم
خستگي از تنم فرو ريزد
واپسين ناله هاي خسته ي من
بانگ شاديست كز جگرخيزد
پسرم! اشك غم چه ميريزي؟
***
پسرم، اشك گرم را بگذار
در دل كلبه هاي سرد، فشان
از رخ كودكان خاك نشين –
با همين سيل اشك، گرد فشان
حق پرستي به خدمت خلق است.
***
پسرم! دوستدار مادر باش
او براي تو يادگار منست
همچو جان پدر عزيزش دار
كو چراغ شبان تار منست
غافل از حال او مباش، مباش
***
مادرت گوهري گرانقدرست
بانگ بر او مزن، گهر مشكن
دل من بشكند ز آزارش
جان بابا، دل پدر مشكن
هيچكس نازنين چو مادر نيست.
***
زندگي پاي تا سر افسانه است
مادر دهر، قصه پردازست
عمر ما و تو قصه اي تلخست
تلخ انجام و تلخ آغازست
قصه يي ناشنيدنش خوشتر
***
بسته شد دفتر حيات پدر
ديگر اين داستان بسر آمد
قصه ما بسر رسيد و كنون –
نوبت قصه ي پسر آمد
قصه ي عمر تو بسر نرسد.