کنجکاوی های من:شعر نازلی احمد شاملو در چه سالی و چرا سروده شد؟
اکتبر 5, 2023کنجکاوی های من:مشکلات محیط زیستی شهرستان ورامین
اکتبر 7, 2023
گلچین گیلانی یکی از شاعران برجسته و محبوب ایرانی است که با شعرهای نوپردازانه
و طبیعتگرایانه خود، جایگاه ویژهای در ادبیات فارسی دارد.
او در سال ۱۲۸۸ در رشت متولد شد و در کودکی علاقهمند به شعر و طبیعت بود.
او تحصیلات مقدماتی را در رشت و متوسطه را در تهران به پایان رسانید و در رشته فلسفه و علوم تربیتی لیسانس گرفت. سپس به انگلستان رفت و پزشکی خواند و تا پایان عمر خود در لندن زندگی کرد.
او در سال ۱۳۵۱ به علت سرطان خون درگذشت.
شعر باز باران با ترانه یکی از مشهورترین و زیباترین شعرهای گلچین گیلانی است که در سال ۱۹۴۰ در لندن سروده شد و در مجله سخن به چاپ رسید.
این شعر به صورت کامل در کتاب فارسی دبستان به چاپ نرسیده و تنها بخشی از آن در کتاب وجود دارد.
این شعر خاطرات کودکی شاعر را در جنگلهای گیلان بازگو میکند و با نمادهای طبیعت، حالات روحی مختلف را بیان میکند.
شاعر با زبان ساده و شیرین، تصویری زنده و رنگین از جنگل، باران، رودخانه، پرنده، باد، برق، تندر، چشمه، تمشک و غیره را به تصویر می کشد ، و با صدای دلنشین ترانه، حس شادمانی، عشق، تعجب، تأثیر، هوس، ناراحتی، تنهایی و آرزو را منتقل میکند..
این شعر نمونهای از شعر نو به زبان فارسی است که با استفاده از قافیههای نامتقارن، آزاد و نامحسوس، ساختار جملات را شکسته و با استفاده از تکرار، تضاد، استعاره، تشبیه، کنایه و دیگر عناصر بلاغت، مفاهیم را عمق بخشیده است.
این شعر همچنین نشاندهنده علاقهمندی شاعر به فلسفه و علوم تربیتی است که با پاسخدهی به سؤالات کودکانه و پندهای آسمانی، دیدگاه خود را نسبت به زندگی و طبیعت بروز میدهد.
باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده در گذرها
رودها را افتاده
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو
باز هر دم
میپرند این سو و آن سو
میخورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر نیست نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده از چرنده از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من روز روشن
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان میزدی پر
هر کجا زیبا پرنده
برکهها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی
سنگها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آن جا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
رودخانه
با دو صد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ میزد همچو مستان
چشمهها چون شیشههای آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبزو زرد و آبی
با دو پای کودکانه میدویدم همچو آهو
میپریدم از سر جو
دور میگشتم ز خانه
میپراندم سنگ ریزه
تا دهد بر اب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
میشکستم کردخاله
میکشانیدم به پایین
شاخههای بید مشکی
دست من میگشت رنگین
از تمشک سرخ و مشکی
میشنیدم از پرنده داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
هر چه میدیدم آنجا
بود دلکش بود زیبا
شاد بودم میسرودم
روز ای روز دلارا
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان
با همه سبزی و خوبی
گو چه میبودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان
روز ای روز دلارا
گر دلارایی است از خورشید باشد
اندک اندک رفته رفته ابرها گشتند چیره
آسمان گردید تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخها میزد چو دریا
دانههای گرد باران
پهن میگشتند هر جا
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از میانه از کناره با شتابی
چرخ میزد بی شماره
گیسوی سیمین ما را
شانه میزد دست باران
بادها با فوت خوانا
می نمودندش پریشان
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
به چه زیبا بود جنگل
بس ترانه بس فسانه
بس فسانه بس ترانه
بس گوارا بود باران
میشنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا هست زیبا هست زیبا
___________________________________
ابوالقاسم کریمی
ورامین
5/مهر/1399
1 دیدگاه
فوق العاده