نمونه اشعار حسین پناهی
ژانویه 16, 2024نمونه اشعار حسین پناهی
ژانویه 16, 2024نازی : پنجره راببند و بيا تابا هم بميريم عزيزم
من : نازی بيا
نازی : می خوای بگی تو عمق شب يه سگ سياه هست
که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟
من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفيد سروده ی يه آدمند
نگاه کن
نازی : يه سايه نشسته تو ساحل
من : منتظر ابلاغه تا آدما را به يه سرود دستجمعی دعوت کنه
نازی : غول انتزاع است. آره ؟
من : نه ديگه ! پيامبر سنگی آوازه ! نيگاش کن
نازی : زنش می گفت ذله شديم از دست درختا
راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان
من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره
نازی : خوب بخره مگه تابوت قيمتش چنده ؟
من : بوشو چيکار کنه پيرمرد ؟
بايد که بوی تازه چوب بده يا نه ؟
نازی : ديوونه ست؟.
من : شده ‚ می گن تو جشن تولدش ديوونه شده
نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم
من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند
نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره
من : رفته دادگاه و شکايت کرده که همه ستاره را دزديدند
نازی : اينو تو يکی از مجلات خوندی
عاشقه؟
من : عاشق يه پيرزنه که عقيده داره دو دوتا پنش تا می شه
نازی : واه
من سه تاشو شنيدم ! فاميلشه ؟
من : نه
يه سنگه که لم داده و ظاهرا گريه می کنه
نازی : ايشاالله پا به پای هم پير بشين خوردو خورک چيکار می کنن
من : سرما می خورن
مادرش کتابا را می ريزه تو يه پاتيل بزرگ و شام راه می اندازه
نازی : مادرش سايه يه درخته ؟
من : نه يه آدمه که هميشه می گه : تو هم برو … تو هم برو
من : شنيدی ؟
نازی : آره صدای باده ! داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند
و از سگ هايی برام بگو که سياهند
و در عمق شب ها فکر ميکنند و راز رنگ گل ها را می دانند
من : آه نرگس طلاييم بغلم کن که آسمون ديوونه است
آه نرگس طلاييم بغلم کن که زمين هم …
و اين چنين شد که
پنجره را بستيم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مرديم
و باد حتی آه نرگس طلايی ما را
با خود به هيچ کجا نبرد