نمونه اشعار زیبا از بانو پروین اعتصامی

نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی
یکی را بسر کوفت، روزی بمعبر

شد از رنج رنجور و از درد نالان
بپیچید و گردید چون مار چنبر

دویدند جمعی پی دادخواهی
دریدند دیوانه را جامه در بر

کشیدند و بردندشان سوی قاضی
که این یک ستمدیده بود، آن ستمگر

ز دیوانه و قصهٔ سر شکستن
بسی یاوه گفتند هر یک بمحضر

بگفتا همان سنگ، بر سر زنیدش
جز این نیست بدکار را مزد و کیفر

بخندید دیوانه زان دیورائی
که نفرین برین قاضی و حکم و دفتر

کسی میزند لاف بسیار دانی
که دارد سری از سر من تهی‌تر

گر اینند با عقل و رایان گیتی
زدیوانگانش چه امید، دیگر

نشستند و تدبیر کردند با هم
که کوبند با سنگ، دیوانه را سر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا