یارکی هست مرا به لطافت ملکو
به حلاوت شکر و به ملاحت نمکو
دی مرا گفت به طیش غم برانگیخته جیش
از پی موکب عیش ساخت باید یزکو
خیز و آن باده بنوش که روی پاک ز هوش
رودت جوش و خروش بسماک از سمکو
پشه زو پیل شود قطره زو نیل شود
زو ابابیل شود باز سیمین پر کو
جرعهٔ می هاتوا که جم و کی ماتوا
جملگی قد فاتوا همگی قد هلکو
شیخنا بهر عوام ساخته دانه و دام
دانهاش سبحهٔ خام دام تحتالحنکو
بهر دیبای طراز تا کیت جان بگداز
شادمان باش و بساز با قبای قدکو
هله قاآنی هان نقد خود دار نهان
که شد از غیب عیان نقدها را محکو
شمع شیراز منم نکتهپرداز منم
همه تن ناز منم تو چه گویی کلکو
فعلاتن فعلن فعلاتن فعلن