نمونه اشعار:حافظ

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

بیا ساقی آن می که حال آورد

بیا ساقی آن می که حال آوردکرامت فزاید کمال آوردبه من ده که بس بی‌دل افتاده‌اموز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌امبیا ساقی آن می که عکسش ز جامبه کیخسرو و جم فرستد پیامبده تا بگویم به آواز نیکه جمشید کی بود و کاووس کیبیا ساقی آن کیمیای فتوحکه با گنج قارون دهد عمر نوحبده تا […]

بیا ساقی آن می که حال آورد بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

الا ای آهوی وحشی کجایی

الا ای آهوی وحشی کجاییمرا با توست چندین آشناییدو تنها و دو سرگردان دو بیکسدد و دامت کمین از پیش و از پسبیا تا حال یکدیگر بدانیممراد هم بجوییم ار توانیمکه می‌بینم که این دشت مشوشچراگاهی ندارد خرم و خوشکه خواهد شد بگویید ای رفیقانرفیق بیکسان یار غریبانمگر خضر مبارک پی درآیدز یمن همتش کاری

الا ای آهوی وحشی کجایی بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

روز عید است و من امروز در آن تدبیرم

روز عید است و من امروز در آن تدبیرمکه دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرمچند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جامبس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرممن به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثلزاهد صومعه بر پای نهد زنجیرمپند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکنمن نه آنم که دگر پند کسی

روز عید است و من امروز در آن تدبیرم بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

رهروان را عشق بس باشد دلیل

رهروان را عشق بس باشد دلیلآب چشم اندر رهش کردم سبیلموج اشک ما کی آرد در حسابآن که کشتی راند بر خون قتیلبی می و مطرب به فردوسم مخوانراحتی فی الراح لا فی السلسبیلاختیاری نیست بدنامی منضلنی فی العشق من یهدی السبیلآتش روی بتان در خود مزنور نه در آتش گذر کن چون خلیلیا بنه

رهروان را عشق بس باشد دلیل بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرسبیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرسز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توستجرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرسخواهی که روشنت شود احوال سوز مااز شمع پرس قصه ز باد هوا مپرسمن ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعیاز شمع پرس قصه ز باد هوا

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

صبا به مقدم گل راح روح بخشد باز

صبا به مقدم گل راح روح بخشد بازکجاست بلبل خوشگوی؟ گو برآر آواز!چه حلقه‌ها که زدم بر در دل از سر سوزبه بوی روز وصال تو در شبان درازدلا! ز هجر مکن ناله، زان که در عالمغم است و شادی و خار و گل و نشیب و فرازشبی وصال سحرگه ز بخت خواسته‌امکه با تو

صبا به مقدم گل راح روح بخشد باز بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر

دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخرتو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخرمنم یا رب که جانان را ز ساعد بوسه می‌چینمدعای صبحدم دیدی که چون آمد به کار آخرمراد دنیی و عقبی به من بخشید روزی‌بخشبه گوشم قول جنگ اول به دستم زلف یار آخرچو باد از خرمن

دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آیدکه ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آیداز غم هجر مکن ناله و فریاد که دوشزده‌ام فالی و فریادرسی می‌آیدزآتش وادی ایمن نه منم خرم و بسموسی آنجا به امید قبسی می‌آیدهیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیستهرکس آنجا به طریق هوسی می‌آیدکس ندانست که منزلگه معشوق کجاستاین قدر

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار

ساقیا باده که اکسیر حیات است بیارتا تن خاکی من عین بقا گردانیچشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دستبه سر خواجه که تا آن ندهی نستانیهمچو گل بر چمن از باد میفشان دامنزانکه در پای تو دارم سر جان‌افشانیبر مثانی و مثالث بنواز ای مطربوصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی

ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا

خسروا دادگرا شیردلا بحرکفاای جلال تو به انواع هنر ارزانیهمه آفاق گرفت و همه اطراف گشادصیت مسعودی و آوازهٔ شه سلطانیگفته باشد مگرت ملهم غیب احوالماین که شد روز سفیدم چو شب ظلمانیدر سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیرهمه بربود به یک دم فلک چوگانیدوش در خواب چنان دید خیالم که سحرگذر افتاد

خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا