سخن بان

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

اینجاست ، آیید، پنجره بگشایید، ای من و دگر من ها:صد پرتو من در آب!مهتاب ، تابنده نگر ، بر لرزش برگ، اندیشه من ، جاده مرگ.آنجا نیلوفرهاست، به بهشت، به خدا درهاست.اینجا ایوان ، خاموشی هوش ، پرواز روان.در باغ زمان تنها نشدیم. ای سنگ و نگاه ، ای وهم و درخت ، آیا […]

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

نه تو می پایی، و نه کوه. میوه این باغ: اندوه، اندوه.گل بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گل، بویی تو.این پیچک شوق ، آبش ده، سیرابش کن. آن کودک ترس، قصه بخوان، خوابش کن.این لاله هوش ، از ساقه بچین. پرپر شد، بشود. چشم خدا تر شد ، بشود.و خدا از تو نه بالاتر.

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز.غم ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره دوست.من هستم، و سفالینه تاریکی ، و تراویدن راز ازلی.سر بر سنگ ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر، و روانی که پر از ریزش دوست.خوابم چه سبک، ابر

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

درها به طنین های تو وا کردم.هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه .بر لب مردابی ، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز.در بن خاری ، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان.بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن.و شیاریدم شب

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

تاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، افراها.و هنوز ، ما در کشت، در کف داس.ما ماندیم، تا در رشته شب از گرد چپر ها وا شد، فردا شد.روز آمد و رفت.تاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، افراها.و هنوز ، یک خوشه کشت، در خور چیدن

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هرقطره شود خورشیدیباشد که به صد سوزن نور ، شب ما را بکندروزن روزن.ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ .از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ماباشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.ما هسته پنهان تماشاییم.ز تجلی ابری کن ،

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم.و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم.سنگی میشکنم، رازی با نقش تو می گویم.برگ

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

من سازم : بندی آواز . برگیرم ، بنوازم. برتارم زخمهلا می زن ، راه فنا می زنمن دودم: می پیچم، می لغزم ، نابودم.می سوزم ، می سوزم : فانوس تمنایم . گل کن تو مرا ، و درآ.آیینه شدم ، از روشن و از سایه بری بودم . دیو و پری آمد ،دیو

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

بر آبی چین افتاد ،سیبی به زمین افتاد.گامی ماند. زنجره خواند.همهمه ای : خندید. بزمی بود، برچیدند.خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت ، بی ما رفت.رشته گسست: من پیچم، من تابم. کوزه شکست: من آبم.این سنگ ، پیوندش با من کو ؟ آن زنبور ، پروازش تا من کو؟نقشی پیدا آیینه کجا؟

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

اشعار سهراب سپهری

سایه شدم، و صدا کردم:کو مرز پریدن‌ها، دیدن‌ها؟ کو اوج نه من، دره او؟و ندا آمد: لب بسته بپو.مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد!دستم در کوه سحر او می‌چید، او می‌چید.و ندا آمد: و هجومی از خورشید.از صخره شدم بالا. در هر گام، دنیایی

اشعار سهراب سپهری بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا