شعرها

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد

کسی که بر سر نرد جهان قمار نکردسیاه روزی و بدنامی اختیار نکرد خوش آنکه از گل مسموم باغ دهر رمیدبرفق گر نظری کرد، جز به خار نکرد به تیه فقر، ازان روی گشت دل حیرانکه هیچگه شتر آز را مهار نکرد نداشت دیدهٔ تحقیق، مردمی کاز دوربدید خیمهٔ اهریمن و فرار نکرد شکار کرده […]

کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

کاهلی در گوشه‌ای افتاد سست

کاهلی در گوشه‌ای افتاد سستخسته و رنجور، اما تندرست عنکبوتی دید بر در، گرم کارگوشه گیر از سرد و گرم روزگار دوک همت را بکار انداختهجز ره سعی و عمل نشناخته پشت در افتاده، اما پیش بیناز برای صید، دائم در کمین رشته‌ها رشتی ز مو باریکترزیر و بالا، دورتر، نزدیکتر پرده میویخت پیدا و

کاهلی در گوشه‌ای افتاد سست بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

نهان شد از گل زردی گلی سپید که ما

نهان شد از گل زردی گلی سپید که ماسپید جامه و از هر گنه مبرائیم جواب داد که ما نیز چون تو بی گنهیمچرا که جز نفسی در چمن نمیپائیم بما زمانه چنان فرصتی نبخشوده استکه از غرور، دل پاک را بیالائیم قضا، نیامده ما را ز باغ خواهد بردنه میرویم بسودای خود، نه میئیم

نهان شد از گل زردی گلی سپید که ما بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

کودکی در بر، قبائی سرخ داشت

کودکی در بر، قبائی سرخ داشتروزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتشبهتر از لوزینه می‌پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می‌شمردهر زمان گرد و غبارش می‌سترد از نظر باز حسودش می‌نهفتسر خیش میدید و چون گل میشکفت گر بدامانش سرشکی میچکیدطفل خرد، آن اشک روشن میمکید گر نخی از آستینش میشکافتبهر چاره

کودکی در بر، قبائی سرخ داشت بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

به درویشی، بزرگی جامه‌ای داد

به درویشی، بزرگی جامه‌ای دادکه این خلقان بنه، کز دوشت افتاد چرا بر خویش پیچی ژنده و دلقچو می‌بخشند کفش و جامه‌ات خلق چو خود عوری، چرا بخشی قبا راچو رنجوری، چرا ریزی دوا را کسی را قدرت بذل و کرم بودکه دیناریش در جای درم بود بگفت ای دوست، از صاحبدلان باشبجان پرداز و

به درویشی، بزرگی جامه‌ای داد بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

گفت ماهیخوار با ماهی ز دور

گفت ماهیخوار با ماهی ز دورکه چه میخواهی ازین دریای شور خردی و ضعف تو از رنج شناستاین نه راه زندگی، راه فناست اندرین آب گل آلود، ای عجبتا بکی سرگشته باشی روز و شب وقت آن آمد که تدبیری کنیدر سرای عمر تعمیری کنی ما بساط از فتنه ایمن کرده‌ایمصد هزاران شمع، روشن کرده‌ایم

گفت ماهیخوار با ماهی ز دور بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

دختری خرد، شکایت سر کرد

دختری خرد، شکایت سر کردکه مرا حادثه بی مادر کرد دیگری آمد و در خانه نشستصحبت از رسم و ره دیگر کرد موزهٔ سرخ مرا دور فکندجامهٔ مادر من در بر کرد یاره و طوق زر من بفروختخود گلوبند ز سیم و زر کرد سوخت انگشت من از آتش و آباو بانگشت خود انگشتر کرد

دختری خرد، شکایت سر کرد بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

گفت تیری با کمان، روز نبرد

گفت تیری با کمان، روز نبردکاین ستمکاری تو کردی، کس نکرد تیرها بودت قرین، ای بوالهوسدر فکندی جمله را در یک نفس ما ز بیداد تو سرگردان شدیمهمچو کاه اندر هوا رقصان شدیم خوش بکار دوستان پرداختیبر گرفتی یک یک و انداختی من دمی چند است کاینجا مانده‌امدیگران رفتند و تنها مانده‌ام بیم آن دارم

گفت تیری با کمان، روز نبرد بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

دختری خرد، بمهمانی رفت

دختری خرد، بمهمانی رفتدر صف دخترکی چند، خزید آن یک افکند بر ابروی گرهوین یکی جامه بیکسوی کشید این یکی، وصلهٔ زانوش نمودوان، به پیراهن تنگش خندید آن، ز ژولیدگی مویش گفتوین، ز بیرنگی رویش پرسید گر چه آهسته سخن میگفتندهمه را گوش فرا داد و شنید گفت خندید به افتاده، سپهرزان شما نیز بمن

دختری خرد، بمهمانی رفت بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

لاله‌ای با نرگس پژمرده گفت

لاله‌ای با نرگس پژمرده گفتبین که ما رخساره چون افروختیم گفت ما نیز آن متاع بی بدلشب خریدیم و سحر بفروختیم آسمان، روزی بیاموزد ترانکته‌هائی را که ما آموختیم خرمی کردیم وقت خرمیچون زمان سوختن شد سوختیم تا سفر کردیم بر ملک وجودتوشهٔ پژمردگی اندوختیم درزی ایام زان ره میشکافتآنچه را زین راه، ما میدوختیم

لاله‌ای با نرگس پژمرده گفت بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا