شعرگان:ابوالقاسم کریمی

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

قصهٔ شاه و امیران و حسد

قصهٔ شاه و امیران و حسدبر غلام خاص و سلطان خرددور ماند از جر جرار کلامباز باید گشت و کرد آن را تمامباغبان ملک با اقبال و بختچون درختی را نداند از درختآن درختی را که تلخ و رد بودو آن درختی که یکش هفصد بودکی برابر دارد اندر تربیتچون ببیندشان به چشم عاقبتکان درختان […]

قصهٔ شاه و امیران و حسد بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

هر طعامی کوریدندی بوی

هر طعامی کوریدندی بویکس سوی لقمان فرستادی ز پیتا که لقمان دست سوی آن بردقاصدا تا خواجه پس‌خوردش خوردسؤر او خوردی و شور انگیختیهر طعامی کو نخوردی ریختیور بخوردی بی دل و بی اشتهااین بود پیوندی بی انتهاخربزه آورده بودند ارمغانگفت رو فرزند لقمان را بخوانچون برید و داد او را یک برینهمچو شکر خوردش

هر طعامی کوریدندی بوی بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

نی که لقمان را که بندهٔ پاک بود

نی که لقمان را که بندهٔ پاک بودروز و شب در بندگی چالاک بودخواجه‌اش می‌داشتی در کار پیشبهترش دیدی ز فرزندان خویشزانک لقمان گرچه بنده‌زاد بودخواجه بود و از هوا آزاد بودگفت شاهی شیخ را اندر سخنچیزی از بخشش ز من درخواست کنگفت ای شه شرم ناید مر تراکه چنین گویی مرا زین برتر آمن

نی که لقمان را که بندهٔ پاک بود بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

چون رسیدند آن نفر نزدیک او

چون رسیدند آن نفر نزدیک اوبانگ بر زد هی کیانید اتقوبا ادب گفتند ما از دوستانبهر پرسش آمدیم اینجا بجانچونی ای دریای عقل ذو فنوناین چه بهتانست بر عقلت جنوندود گلخن کی رسد در آفتابچون شود عنقا شکسته از غرابوا مگیر از ما بیان کن این سخنما محبانیم با ما این مکنمر محبان را نشاید

چون رسیدند آن نفر نزدیک او بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

دوستان در قصهٔ ذاالنون شدند

دوستان در قصهٔ ذاالنون شدندسوی زندان و در آن رایی زدندکین مگر قاصد کند یا حکمتیستاو درین دین قبله‌ای و آیتیستدور دور از عقل چون دریای اوتا جنون باشد سفه‌فرمای اوحاش لله از کمال جاه اوکابر بیماری بپوشد ماه اواو ز شر عامه اندر خانه شداو ز ننگ عاقلان دیوانه شداو ز عار عقل کند

دوستان در قصهٔ ذاالنون شدند بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

این چنین ذاالنون مصری را فتاد

این چنین ذاالنون مصری را فتادکاندرو شور و جنونی نو بزادشور چندان شد که تا فوق فلکمی‌رسید از وی جگرها را نمکهین منه تو شور خود ای شوره‌خاکپهلوی شور خداوندان پاکخلق را تاب جنون او نبودآتش او ریشهاشان می‌ربودچونک در ریش عوام آتش فتادبند کردندش به زندانی نهادنیست امکان واکشیدن این لگامگرچه زین ره تنگ

این چنین ذاالنون مصری را فتاد بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

بر لب جو بوده دیواری بلند

بر لب جو بوده دیواری بلندبر سر دیوار تشنهٔ دردمندمانعش از آب آن دیوار بوداز پی آب او چو ماهی زار بودناگهان انداخت او خشتی در آببانگ آب آمد به گوشش چون خطابچون خطاب یار شیرین لذیذمست کرد آن بانگ آبش چون نبیذاز صفای بانگ آب آن ممتحنگشت خشت‌انداز از آنجا خشت‌کنآب می‌زد بانگ یعنی

بر لب جو بوده دیواری بلند بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

پادشاهی بنده‌ای را از کرم

پادشاهی بنده‌ای را از کرمبر گزیده بود بر جملهٔ حشمجامگی او وظیفهٔ چل امیرده یک قدرش ندیدی صد وزیراز کمال طالع و اقبال و بختاو ایازی بود و شه محمود وقتروح او با روح شه در اصل خویشپیش ازین تن بوده هم پیوند و خویشکار آن دارد که پیش از تن بدستبگذر از اینها که

پادشاهی بنده‌ای را از کرم بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

با وکیل قاضی ادراک‌مند

با وکیل قاضی ادراک‌منداهل زندان در شکایت آمدندکه سلام ما به قاضی بر کنونبازگو آزار ما زین مرد دونکندرین زندان بماند او مستمریاوه‌تاز و طبل‌خوارست و مضرچون مگس حاضر شود در هر طعاماز وقاحت بی صلا و بی سلامپیش او هیچست لوت شصت کسکر کند خود را اگر گوییش بسمرد زندان را نیاید لقمه‌ایور به

با وکیل قاضی ادراک‌مند بیشتر بخوانید »

شعرگان_وبلاگ رسمی قاسم کریمی

بود شخصی مفلسی بی خان و مان

بود شخصی مفلسی بی خان و مانمانده در زندان و بند بی امانلقمهٔ زندانیان خوردی گزافبر دل خلق از طمع چون کوه قافزهره نه کس را که لقمهٔ نان خوردزانک آن لقمه‌ربا گاوش بردهر که دور از دعوت رحمان بوداو گداچشمست اگر سلطان بودمر مروت را نهاده زیر پاگشته زندان دوزخی زان نان‌رباگر گریزی بر

بود شخصی مفلسی بی خان و مان بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا