قصهٔ شاه و امیران و حسد
قصهٔ شاه و امیران و حسدبر غلام خاص و سلطان خرددور ماند از جر جرار کلامباز باید گشت و کرد آن را تمامباغبان ملک با اقبال و بختچون درختی را…
قصهٔ شاه و امیران و حسدبر غلام خاص و سلطان خرددور ماند از جر جرار کلامباز باید گشت و کرد آن را تمامباغبان ملک با اقبال و بختچون درختی را…
هر طعامی کوریدندی بویکس سوی لقمان فرستادی ز پیتا که لقمان دست سوی آن بردقاصدا تا خواجه پسخوردش خوردسؤر او خوردی و شور انگیختیهر طعامی کو نخوردی ریختیور بخوردی بی…
نی که لقمان را که بندهٔ پاک بودروز و شب در بندگی چالاک بودخواجهاش میداشتی در کار پیشبهترش دیدی ز فرزندان خویشزانک لقمان گرچه بندهزاد بودخواجه بود و از هوا…
چون رسیدند آن نفر نزدیک اوبانگ بر زد هی کیانید اتقوبا ادب گفتند ما از دوستانبهر پرسش آمدیم اینجا بجانچونی ای دریای عقل ذو فنوناین چه بهتانست بر عقلت جنوندود…
دوستان در قصهٔ ذاالنون شدندسوی زندان و در آن رایی زدندکین مگر قاصد کند یا حکمتیستاو درین دین قبلهای و آیتیستدور دور از عقل چون دریای اوتا جنون باشد سفهفرمای…