موضوعات:
- 1_مطالب وبسایت (216)
- 3_وبلاگ شعر (216)
- 4_اشعار هوشنگ ابتهاج (94)
- 5_اشعار سهراب سپهری (122)
آخرین مطالب:
- اشعار سهراب سپهریاینجاست ، آیید، پنجره بگشایید، ای من و دگر من ها:صد پرتو من در آب!مهتاب ، تابنده نگر ، بر لرزش برگ، اندیشه من ، جاده مرگ.آنجا نیلوفرهاست، به بهشت،… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهرینه تو می پایی، و نه کوه. میوه این باغ: اندوه، اندوه.گل بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گل، بویی تو.این پیچک شوق ، آبش ده، سیرابش کن. آن کودک… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز.غم ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره دوست.من هستم، و سفالینه تاریکی ، و… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدرها به طنین های تو وا کردم.هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه .بر لب مردابی ، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریتاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، افراها.و هنوز ، ما در کشت، در کف داس.ما ماندیم، تا در رشته شب از گرد چپر ها وا… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هرقطره شود خورشیدیباشد که به صد سوزن نور ، شب ما را بکندروزن روزن.ما بی تاب ، و نیایش… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدر جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریمن سازم : بندی آواز . برگیرم ، بنوازم. برتارم زخمهلا می زن ، راه فنا می زنمن دودم: می پیچم، می لغزم ، نابودم.می سوزم ، می سوزم :… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریبر آبی چین افتاد ،سیبی به زمین افتاد.گامی ماند. زنجره خواند.همهمه ای : خندید. بزمی بود، برچیدند.خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت ، بی ما رفت.رشته گسست:… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریسایه شدم، و صدا کردم:کو مرز پریدنها، دیدنها؟ کو اوج نه من، دره او؟و ندا آمد: لب بسته بپو.مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.و ندا آمد: بر تو… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدر آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب نگر پاشیدم.در سفالینه چشم ، صدبرگ نگه بنشاندم، بنشستم.آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم. رشته… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریمی رفتیم، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه !راهی بود از ما تا گل هیچ .مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.می… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریبالارو ، بالارو. بند نگه بشکن، و هم سیه بشکن.– آمده ام ، آمده ام، بوی دگر می شنوم، باد دگر می گذرد.روی سرم بید دگر، خورشید دگر.– شهر تونی… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریافتاد . و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت.من در خویش ، و کلاغی لب حوض.خاموشی، و یکی زمزمه ساز.تنه… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریشبنم مهتاب می بارد.دشت سرشار از بخار آبی گل های نیلوفر.می درخشد روی خاک آیینه ای بی طرح .مرز می لغزد ز روی دست.من کجا لغزیده ام در خواب ؟مانده… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریانجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.زمین باران را صدا می زند.گردش ماهی آب را می شیارد.باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود.ماهی زنجیری… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریبیراهه ها رفتی، برده گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر !در باغ نا تمام تو ، ای کودک !… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریتنها در بی چراغی شب ها می رفتم.دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود.مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد.لحظه… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهرینور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم.افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم.کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم.بر لب رود پهناور رمز… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریبام را برافکن ، و بتاب ، که خرمن تیرگی اینجاست.بشتاب ، درها را بشکن ، وهم را دو نیمه کن ، که منمهسته این بار سیاه.اندوه مرا بچین ،… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریباغ باران خورده می نوشید نور .لرزشی در سبزه های تر دوید:او به باغ آمد ، درونش تابناک ،سایه اش در زیر و بم ها ناپدید.شاخه خم می شد به… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریکوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی!نفرین به زیبایی- آب تاریک خروشان – که هست مرافرو پیچد و برد!تو ناگهان زیبا هستی. اندامت گردابی است.موج تو اقلیم مرا گرفت.ترا یافتم،… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریسر برداشتم:زنبوری در خیالم پر زدیا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟در بیداری سهمناکآهنگی دریا-نوسان شنیدم، به شکوه لب بستگی یک ریگو از کنار زمان برخاستم.هنگام بزرگبر لبانم خاموشی نشانده… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریمی تازی ، همزاد عصیان !به شکار ستاره ها رهسپاری ،دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار.اینجا که من هستمآسمان ، خوشه کهکشان می آویزد،کو چشمی آرزومند؟با ترس و شیفتگی… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریمی تراوید آفتاب از بوته ها.دیدمش در دشت های نم زدهمست اندوه تماشا ، یار باد،مویش افشان ، گونه اش شبنم زده.لاله ای دیدیم – لبخندی به دشت-پرتویی در آب… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریبه روی شط وحشت برگی لرزانم،ریشه ات را بیاویز.من از صداها گذشتم.روشنی را رها کردم.رویای کلید از دستم افتاد.کنار راه زمان دراز کشیدم.ستاره ها در سردی رگ هایم لرزیدند.خاک تپید.هوا… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریمیان این سنگ و آفتاب ، پژمردگی افسانه شد.درخت ، نقشی در ابدیت ریخت.انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد.لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند.– این تو بودی که… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریلبها می لرزند. شب می تپد.جنگل نفس می کشد.پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده.انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دور دست را پرپر… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریکنار مشتی خاکدر دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام.نوسان ها خاک شدو خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.شبیه هیچ شده ای !چهره ات را به… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدر هوای دو گانگی ، تازگی چهره ها پژمرد.بیایید از سایه – روشن برویم.بر لب شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم.و اگر جا پایی دیدیم ، مسافر کهن را از… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدر شب تردید من ، برگ نگاه !می روی با موج خاموشی کجا؟ریشه ام از هوشیاری خورده آب:من کجا، خاک فراموشی کجا.دور بود از سبزه زار رنگ هازورق بستر فراز… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدریا کنار از صدف های تهی پوشیده است.جویندگان مروارید . به کرانه های دیگر رفته اند.پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است.صدا نیست . دریا – پریان مدهوشند… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریمیان لحظه و خاک ، ساقه گرانبار هراسی نیست.همراه! ما به ابدیت گل ها پیوسته ایم.تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار:تراوش رمزی در شیار تماشا نیست.نه در این… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریپنجره را به پهنای جهان می گشایم:جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.ساقه نمی لرزد، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست.تو نیستی، و تپیدن گردابی… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریایوان تهی است ، و باغ از یاد مسافر سرشار.در دره آفتاب ، سر برگرفته ای:کنار بالش تو ، بید سایه فکن از پا در آمده است.دوری، تو از آن… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریآبی بلند را می اندیشم ، و هیاهوی سبز پایین را.ترسان از سایه خویش ، به نی زار آمده ام.تهی بالا را می ترساند ، و خنجر برگ ها به… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریاز تارم فرود آمدم ، کنار برکه رسیدم.ستاره ای در خواب طلایی ماهیان افتاد.رشته عطری گسست. آب از سایه افسوسی پر شد.موجی غم را به لرزش نی ها داد.غم را… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریای کرانه ما ! خنده گلی در خواب ، دست پارو زن ما را بسته است.در پی صبحی بی خورشیدیم، با هجوم گل ها چکنیم ؟جویای شبانه نابیم، با شبیخون… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدر بیداری لحظههاپیکرم کنار نهر خروشان لغزید.مرغی روشن فرود آمدو لبخند گیج مرا برچید و پرید.ابری پیدا شدو بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید.نسیمی برهنه و بی پایان سرکردو… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سر انگیز است.اما ، بال از جنبش رسته است.وسوسه چمن ها بیهوده است.میان پرنده و پرواز ، فراموشی بال و پر است.در چشم… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدر سرای ما زمزمه ای ، در کوچه ما آوازی نیست.شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.پرده ما ، در وحشت نوسان خشکیده است.اینجا، ای همه لب ها ! لبخندی… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدر نهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید.و اینک ، شاخه نزدیک ! از سر انگشتم پروا مکن.بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ، عطش آشنایی است.درخشش میوه !… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریاز شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم.بی پروا بودم : دریچه ام را به سنگ گشودم.مغاک جنبش را زیستم.هشیاری ام شب را نشکافت، روشنی ام… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریبه کنار تپه شب رسید.با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست.دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردمو کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم،شهاب نگاهش مرده بود.غبار کاروان ها را نشان… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریرویا زدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود.زمان پرپر می شد.از باغ دیرین ، عطری به چشم تو می نشست.کنار مکان بودیم. شبنم دیگر سپیده همی بارید.کاسه فضا شکست.… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریاهل کاشانم.روزگارم بد نیست.تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.دوستانی ، بهتر از آب روان.و خدایی که در این نزدیکی است:لای این… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریدم غروب ، میان حضور خسته اشیانگاه منتظری حجم وقت را می دید.و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبربه سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.و بوی باغچه را ،… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریرفته بودم سر حوضتا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ،آب در حوض نبود .ماهیان می گفتند:هیچ تقصیر درختان نیست.ظهر دم کرده تابستان بود ،پسر روشن آب… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریقایقی خواهم ساخت،خواهم انداخت به آب.دور خواهم شد از این خاک غریبکه در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشققهرمانان را بیدار کند.قایق از تور تهیو دل از آرزوی مروارید،همچنان… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری
- اشعار سهراب سپهریمانده تا برف زمین آب شود.مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.ناتمام است درخت.زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در بادو فروغ تر چشم حشراتو طلوع سر… خواندن بیشتر: اشعار سهراب سپهری