اشعار سهراب سپهری
در آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب نگر پاشیدم.در سفالینه چشم ، صدبرگ نگه بنشاندم، بنشستم.آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم. رشته…
در آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب نگر پاشیدم.در سفالینه چشم ، صدبرگ نگه بنشاندم، بنشستم.آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم. رشته…
می رفتیم، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه !راهی بود از ما تا گل هیچ .مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.می…
بالارو ، بالارو. بند نگه بشکن، و هم سیه بشکن.- آمده ام ، آمده ام، بوی دگر می شنوم، باد دگر می گذرد.روی سرم بید دگر، خورشید دگر.- شهر تونی…
افتاد . و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت.من در خویش ، و کلاغی لب حوض.خاموشی، و یکی زمزمه ساز.تنه…
شبنم مهتاب می بارد.دشت سرشار از بخار آبی گل های نیلوفر.می درخشد روی خاک آیینه ای بی طرح .مرز می لغزد ز روی دست.من کجا لغزیده ام در خواب ؟مانده…