نمونه اشعار اقبال لاهوری
طایری از تشنگی بیتاب بوددر تن او دم مثال موج دودریزه ی الماس در گلزار دیدتشنگی نظاره ی آب آفریداز فریب ریزه ی خورشید تابمرغ نادان سنگ را پنداشت آبمایه…
طایری از تشنگی بیتاب بوددر تن او دم مثال موج دودریزه ی الماس در گلزار دیدتشنگی نظاره ی آب آفریداز فریب ریزه ی خورشید تابمرغ نادان سنگ را پنداشت آبمایه…
سید هجویر مخدوم امممرقد او پیر سنجر را حرمبند های کوهسار آسان گسیختدر زمین هند تخم سجده ریختعهد فاروق از جمالش تازه شدحق ز حرف او بلند آوازه شدپاسبان عزت…
مسلم اول شه مردان علیعشق را سرمایه ی ایمان علیاز ولای دودمانش زنده امدر جهان مثل گهر تابنده امنرگسم وارفته ی نظاره امدر خیابانش چو بو آواره امزمزم ار جوشد…
خدمت و محنت شعار اشتر استصبر و استقلال کار اشتر استگام او در راه کم غوغا ستیکاروان را زورق صحرا ستینقش پایش قسمت هر بیشه ئیکم خور و کم خواب…
گرم خون انسان ز داغ آرزوآتش ، این خاک از چراغ آرزواز تمنا می بجام آمد حیاتگرم خیز و تیزگام آمد حیاتزندگی مضمون تسخیر است و بسآرزو افسون تسخیر است…
راهب دیرینه افلاطون حکیماز گروه گوسفندان قدیمرخش او در ظلمت معقول گمدر کهستان وجود افکنده سمآنچنان افسون نامحسوس خورداعتبار از دست و چشم و گوش بردگفت سر زندگی در مردن…
آن شنیدستی که در عهد قدیمگوسفندان در علف زاری مقیماز وفور کاه نسل افزا بدندفارغ از اندیشه ی اعدا بدندآخر از ناسازی تقدیر میشگشت از تیر بلائی سینه ریششیر ها…
از محبت چون خودی محکم شودقوتش فرمانده عالم شودپیر گردون کز کواکب نقش بستغنچه ها از شاخسار او شکستپنجه ی او پنجه ی حق می شودماه از انگشت او شق…
ای فراهم کرده از شیران خراجگشته ئی روبه مزاج از احتیاجخستگی های تو از ناداری استاصل درد تو همین بیماری استمی رباید رفعت از فکر بلندمی کشد شمع خیال ارجمنداز…
نقطهٔ نوری که نام او خودی استزیر خاک ما شرار زندگی استاز محبت می شود پاینده ترزنده تر سوزنده تر تابنده تراز محبت اشتعال جوهرشارتقای ممکنات مضمرشفطرت او آتش اندوزد…