شعرگان
شعرگان : وبسایت رسمی ابوالقاسم کریمی _ اینجا جایی برای ذخیره سازی ، گردآوری و انتشار  ، آثار ، اشعار ، نوشته ها و علاقه مندی های من است _ امیدوارم از مطالعه مطالب وبسایت لذت ببرید _ کپی تنها با ذکر منبع مجاز است
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_300
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_300

دختری در چين زندگي مي كرد که با جدیت درس نمی خواند . وی اصلا نمی دانست که آینده اش چيست و به دنبال چه هدفي مي باشد . روزی…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_299
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_299

دو روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند ، یکی از آنها می خواست به شانگهای و دیگری به پکن برود . اما در اتاق انتظار آنان برنامه…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_298
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_298

روزی پیش گوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد. پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد. چرا که…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_297
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_297

ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی است و تعمیر آن نیز فایده ای ندارد . قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود . اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید ؛…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_296
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_296

این داستان در باره یک دختر که معلم روستا بود و یک پسر باغبان است . بزرگترین آرزوی پسر این بود که هر روز در کنار پنجره صدای زیبای دختر…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_295
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_295

يكي بود ، يكي نبود، چهار شمع به آهستگي مي سوختند و در محيط آرامي صداي صحبت آن ها به گوش مي رسيد.شمعاول گفت: "من «صلح و آرامش» هستم، اما هيچ…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_294
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_294

بيکاري براي سمت آبدارچي در مايکروسافت تقاضا داد. رئيس هيئت مديره با اونمصاحبه کرد و تميز کردن زمينش رو به عنوان نمونه کار ديد و گفت: «شما استخدام شدين،آدرس ايميلتون…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_293
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_293

دو دوست با پايپياده از جاده‌اي در بيابان مي‌گذشتند. آن دو در نيمه‌هاي راه بر سر موضوعي دچاراختلاف نظر شدند و به مشاجره پرداختند و يكي از آنان از سر…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_292
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_292

داستانی را که می خواهم برایتان نقل کنم درباره ی سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه ی خود بازگردد. سرباز قبل از این که به…

0 دیدگاه
Read more about the article گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_291
جایی برای انتشار آثار و اشعار ابوالقاسم کریمی

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_291

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو…

0 دیدگاه