گردآوری:نمونه اشعار سیف فرغانی
ای هشت خلد را به یکی نان فروخته!وز بهر راحت تن خود جان فروخته!نزد تو خاکسار چو دین را نبوده آبتو دوزخی، بهشت به یک نان فروختهنان تو آتش است…
ای هشت خلد را به یکی نان فروخته!وز بهر راحت تن خود جان فروخته!نزد تو خاکسار چو دین را نبوده آبتو دوزخی، بهشت به یک نان فروختهنان تو آتش است…
به سوی حضرت رسولاللهمیورم با دل شفاعت خواهنخورم غم از آتش، ار برسدآب چشمم به خاک آن درگاههیچ خیری ندیدم اندر خودشکر کز شر خود شدم آگاهگشت در معصیت سیاه…
بسی نماند ز اشعار عاشقانهٔ توکه شاه بیت سخنها شود فسانهٔ توبه بزم عشق ترشح کند چو آب حیوةزلال ذوق ز اشعار عاشقانهٔ توبه مجلسی که کسان ساز عشق بنوازندهزار…
چو بگذشت از غم دنیا به غفلت روزگار تودر آن غفلت به بیکاری بشب شد روز کار توچو عمر تو بنزد تست بیقیمت، نمیدانیکه هر ساعت شب قدرست اندر روزگار…
ای تو را در کار دنیا بوده دست افزار دینوی تو از دین گشته بیزار و ز تو بیزار دینای به دستار و به جبه گشته اندر دین امامترک دنیا…
زهی از نور روی تو چراغ آسمان روشنتو روشن کردهای او را و او کرده جهان روشناگر نه مقتبس بودی به روز از شمع رخسارتنبودی در شب تیره چراغ آسمان…
در شب زلف تو قمر دیدنخوش بود خاصه هر سحر دیدنتا به کی همچو سایهٔ خانهآفتاب از شکاف در دیدنپرده بردار از آن رخ پر نورکه ملولم ز ماه و…
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادنبه دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادنشبی بیفکر، این قطعه بگفتم در ثنای توولیکن روزها کردم تامل در فرستادنمرا از غایت شوقت…
دلا گر دولتی داری طلب کن جای درویشانکه نور دوستی پیداست در سیمای درویشانبرون شو از مکان و کون تا زیشان نشان یابیچو در کون و مکان باشی نیابی جای…
ایا نگار صدف سینهٔ گهر دندانعقیق را زده لعل تو سنگ بر دنداننهفتهدار رخ خویش را ز هر دیدهنگاهدار لب خویش را ز هر دندانز سعی و بخت نه دور…